هیچ می دانستی که گیاهان به توجه تو نیاز دارند ؟ مثلا آن کُنارهایی که در درختان ِسدر اول شکوفه می زند وسپس ردای سبز خویش را بر تن می کند وپس از آن رنگِ نارنج که هویت خویش است را … توجه تو نیز، مرا بزرگ می کند مرا رشد می دهد شکوفا می کند! اصلا وقتی آفتابِ زندگی کسی شدی ؛دیگر روا نیست توجهت را حتی در روزهای ابری از او دریغ کنی … می دانی … نمی گویم می میرد ونفس باسینه ی او وداع می گوید! بلکه میگویم ،ساحت ِوسیع زندگی را در نظر او تنگ می کنی … چرا که نفس زدن لازمه ی بقاست وزندگی کردن ،قدم اول زنده بودن است… من حتے نمی گویم که تو اگر توجهی نکنی دنیا به کارش ادامه نمی دهد! یااینکه دیگر لب کسی ،تسلیم لبخند نمی شود… من می گویم ،گیاهانی که به توجه تو نیاز دارند دیگر قد نمی کشند ، شکوفه نمی دهند ، سبز نمی شوند ،وهویت خویش را گم می کنند .. می دانی ؟ تو دنیا را زیادی ،جدی گرفته ای دنیایی که به اندازه ی سبز شدن ،کُنار درختِ مادر بزرگ طول می کشد !جای ماندن نیست…. که دلت را.. این صفحه ی نازک وحساس را اسیر خارهای نکبت بار او بکنی …. بدبختی ما ازین جدی گرفتن ها شروع می شود! شروعِ ناآرامی ها ،شادن نبودن ها،همین جدی بودن ماست… می بینی ؟ این جدی گرفتن ها ، جرات قدم زدن زیر باران را از ماگرفته است جرات نظر به آسمان وشمارش ستاره ها… جرات توجه به گیاهان سر به فلک کشیده جرات لبخند زدن وخندیدن! جرات عشق وعاشق شدن… زندگی را فقط همان لحظه جدی بگیر که مرگ را سارق فرصت های خویش بدانی ….
فرم در حال بارگذاری ...